صدای زنگ کاروانیان از دور به گوش می رسد . هر لحظه نزدیک تر و حالا خاک تفدیده و گرم کربلا میزبان کاروانیان است . و تو خوب میزبانی نبودی ای کربلا ....
ولی ماندگار شدی ، بخاطر قدوم مبارک زینب در بیانان های غربتت و سیراب شدی از خون آیینه دلانی که خدا درآیننه قلبشان درخشیده بود ... وهنوز می شود از گوش تو صدای ناله های یتیمان را در کنج خرابه شنید... و می شود هنوز هم ؛ چون تو تمامی ِآن لحظه ها را در صفحه دل زنده نگاه داشت ...
خوشا به حالت کربلا... خوشا به حالت ای تربت خونین ...
شاید داری احساس می کنی بزرگتر شده ای
شاید هم احساسی بزرگتر ... احساس تولدی دوباره....
نمیدانم چه حسی داری که حالا خیلی ها تو را از پسر های هم سن و سالت بزرگتر و عاقل تر میدانند ....
هر چه هست این احساس ... هر چقدر پاک است لطافت این میلاد ... حتما آنقدر مهم هست که لطافتش را جشن میگیری ....
مبارک بادت احساس این حس ...